بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *اندرز*
کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه شیدا"
●بعُد سوم آرمان نامه اُردبزرگ
● فرگرداندرز●
ماانسانها بیش ازهرچیزدرزندگی ودر طول مدت عمر خود پندواندرزمیشنویم ومیتوانم بگویم اینهمه که,درایران ودربین مسلمانان متداول است,درهیچ کجای,دنیاتابدین حداین امری متداولنیست وسخنان بزرگان که خودنوعی پندواندرز است جای خودرادر زندگی مردمان دارد ودرزندگی عمومی معمولا کمتر کسی بکار کسی کارداردتابدون آنکه, اوبخواهد کسی باو پند واندرزی بدهد وشاید درخانواده ها وبین والدین وفرزندنیز پندهاواندرزهائی ردوبدل میشوداما بشدت ماایرانیان نیست ومیتوانم بگویم که شاید این ازاینروست که زیادی دادن پند واندرزبه,اطرافیان پس ازمدتی دیگران را خسته کرده وبستوه میاوردواینسوی آبهانیز چون معنقدند که پندواندرز درزمانی می بایست داده شود که نیازآن دیده شودودر بسیارکوتاه باشدودرعین حال عمیق.
*- پر حرفی درهنگام اندرز،ازاثر آن می کاهد.*ارد بزرگ *
وهمواره تلاش براین است که درنوع تربیت آموزشی بخصوص دردبستانها مدارس ودانشگاهااین نوع پند واندرزهائی که لازمه ی زندگیست با برانامه ریزی خاصی به دانش آموزان بزرگ,وکوچک داده شود که شکل متداول پندواندزها یابصورت داستهانهاوقصه هادرکتاب باشدودرلابلای برنامه های متداول کلاسی باشد یابنوعی چه ازسوی خانواده,چه آموزش وپرورش داده شودکه بااحساس وغرورکودک ونوجوان وجوان نیز بازی نشودوتوجه خاصی نیزبه گفتن شکل آن دارندچراکه پندواندرزگاهی درزمانی داده میشود که بیش ازانکه شکل یاد دادن بنوع دلسوزانه پدرانه ومادرانه راداشته باشددراکثر مواقع مثل سرزنش ونکوهش ازآن استفاده میشودوتلاش براین است که حتی درصورت اینکه اشتباه وخطائی رخ داده است به جبران آسیب آن بپردازیم ومشکل رانیزحل کنیم, نه,اینکه خودغمی شویم برغمی دیگر..
____ وتو...رفتی _____
به هزار نغمه برایت گفتم
با هزار نگاه
با لبخندهای بسیار
وگاه بااشکهایم نیز
تا شاید گوشه ای
از آنهمه محبتی را
که دردل برتو بود
بازگفته باشم
افسوس ...
افسوس هرگر ندانستی
چگونه میتوان
اینهمه عاشق بود
چراکه هرگز
کلامم را درنیافتی
وهرگز ندانستی ...
چگونه دوستت میدارم
ورفتی...
تنهائی اینجا بامن است
خاطره هایت را
برایش بازخواهم گفت
در لحظه لحظه ی دلتنگی.... بی تو...
_____ 1387 /ف.شیدا ______
سخن ,پند واندرزی که برای آینده ی کسی مهم وضروریست به نوعی داده شودکه,احساس نکوهش وسرزنش رادرشخص تولیدنکندحال چه کودک وجوانی باشدچه هرانسانی درهر سن وسالی زیراهدف ازآن,این نیست که ماکسی راسرزنش کرده وکوچک کنیم یاباغروراوبازی کنیم,اماچون بسیاری,ازچیزهای دیگربمانند تمثیل هاوضرب المثلهادرایران متداول شده است که به عنوان نوعی متلک وکنایه زدن به یکدیگراز آن بهره جویندچه,درجامعه چه,حتی,درخانه,وخانواده,وهمین امرباعث شده است که بسیاری درزمانی که می بینند کسی حتی,ازروی دوستی قصد دادن پندی راداردبازاحساس ناراحتی میکندویاحتی گوشی را درمیکندوآن دیگری رادروازه.چراکه معمولاکم پیش میآیدکه پنددادنِ,ایشان براساس این نباشد که درجائی,ایرادی به شخص بگیرندومتلکی نیزگفته باشندوخنده ای به,تمسخر نیزدرپایان مزه ی آن کنندواین شده است که,کمترکسی امروزه علاقه ای به شنیدن پندواندرزی داردکه سراسرکنایه وسرزنش ومتلک گوئی باشدوبنوعی تمسخروتحقیرنه درمعنای واقعی پندواندرزی برای,نشان دادن راهی ودلسوزی ومهربانی ویااز سردوستی وعشق حتی والدین نیز اینوع پندواندرز دادنها راچنان بی ارزش کرده اند که فرزند کودک ونوجوان وجوان تنه خیره بایشان نگاه میکندامادرعالم,افکارواندیشه های خود سیرمیکند وگوش شنوائی به آن نمیسپاردوعلت هم,همین است که,ماارزش واعتبارپندواندرزهاراازبین برده ایم ومقام,ارزشمندتجربیاتی,راکه نویسنده ی اولیه ی,آن پندواندرز,رابه,این رسانیده که پنددادواندرزی نوشت رانیزبی بهاکرده ایم و"قدرتِ پندی"راکه براستی میتوانست راهگشای مادرزندگی باشد نیزازآن گرفته ایم وحتی ارزش جوک روزانه,ازآن بیشتر شده است ومردم بیشتر تمایل دارند جوک وچیزهای شیرین بشنوند تاپندواندرزی برای بهتر شدن زندگی ودرعین حال بایدخاطر نشان کرد پند جائی بایدداده شودکه کارائی داشته باشدنه,اینکه فقطبه لحاظ گفتن کنایه,ومتلکی لب گشوده شود وقدروارزش پندی رابه,هیچ کشانده,اعتبارخودوپندراازبین ببرن چراکه وقتی پندی بیجا ونابجا وتنهابرای,آزردن بکاررود,بی ارزش ترین سخن نیزمیتواندتلقی شود.نه لااقل "درجائی که هدف مادادن پندی برای,راهنمائی کسی ست",چراکه کارائی خودرابارنجش فردِمقابل,بطورکامل,ازدست میدهدوشایداین پندحتی خاطره ی بدی نیز,برای آن شخص شودکه,هربار دیگری درهرجای دیگری,آنراشنیدبیادبیاوردکه پدرم یامادرم ودوستم...بااین پند مرابه ببادتمسخر وسرزنش گرفت یاباعث رنجش من شدلذا"ارزش پندواندرز"راپاس بداریم ودرست وبجاازآن,استفاده کنیم یالااقل باینگونه,نباشد که,دل کسی راباآن,بشکنیم که,هدف,ازدادن پندوندرزبه کسی,هرگزاین نبوده است.
*- اندرز جوان باید کوتاه،تازه و داستان وار باشد.*اُرد بزرگ
____ با برگ :« فریدون مشیری » ______
حریق خزان بود
همه برگ ها آتش سرخ
همه شاخه ها شعله زرد
درختان همه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی که می سوخت میریخت می مرد
و جامی ساوار چندین هزار آفرین
که بر سنگ می خورد
من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخه ها می گذشت
و سر در پی برگ ها می گذاشت
فضا را صدای غم آلود
برگی که فریاد می زد
و برگی که دشنام می داد
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد
و در چشم برگی که
خاموش خاموش می سوخت
نگاهی که نفرین به پاییز می کرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود
که توفان بی رحم اندوه
به هر سو که می خواست می تاخت
می کوفت می زد
به تاراج می برد
و جانی که چون برگ
می سوخت می ریخت می مرد
و جامی سزاوار نفرین
که بر سنگ می خورد
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی که خاموش
می سوخت گفتم
مسوز این چنین گرم
در خود مسوز
مپیچ این چنین تلخ
بر خود مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور
ترا می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ
____« فریدون مشیری » ____
ماآنقدرازدنیای پیرامون خوددرطول زندگی خوبی وبدی میبینیم که نیازانسانی ماپندها واندرزهائی ازسرمهراست ویاوری ولی,افسوس که,وقتی حتی به سراغ انسان بدوستی میایندوانسان رااندوه می بینند,بیش ازاینکه به دلداری بپردازندوبه گونه ای پنددهدکه شخص آرام گرفته,وراه خود پیداکندانقدرازاین سخن میرودکه تواشتباه میکنی,اشتباه میبینی,اشتباه,فکر میکنی,رفتارت ناردرست بود,اینطوری نبایدبکنی,جان من ازتجربه هاخوب برداشت نمیکنی,استفاده درست نمیکنی خودت میگویی,اماعمل نمیکنی]وووو...وهمانطورکه می بینید بیشترازاینکه دردی دواکنندازانسانی که درناراحتی وکلی گرفتاراست مدام ایرادگرفته,وبنوعی بجای پندواندرزی که,دردرادواکندازشما میخواهندخودتان نباشیدوخودراعوض کنیدوکس دیگری شویدامااینگونه پنددادن بدرداحدی نمیخورد هیچکس یک شبه,تعییر نمیکند بخصوص دردوره ناراحتی وبا این سرزنشهای شما!وهیچ کسی هم یک روزه این چنین آدمی که هست ,نشدوهیچکس نیز نمیتواندتمامی خط ومش وباورهای خودرانیزیک شبه بدور بریزدوکس دیگری باشدواگرمهربان,است تلخ وبداخلاق شود,اگرتلخ وبداخلاق است یکدفعه تمام عملکرد زندگی,راعوض کندآدمی خندان وآرام,وخونسردشودهدف که,وقت تلف کردن نیست دراین نقطه ی اتفاق وغم میبایست چاره جست نه,اینکه تئوری تحویل شخص بدهیم که بزرگ باش عاقل باش "ابن سینا"بالای درخت بودکه استاداوازراه,آمده وبه سرزنش گفت:" ابن سینا بیاپائین جای تو که"ابن سینا" هستی بااینهمه دانش ودانائی آن بالا نیست"!واودرجواب به لبخندی گفت" "من هرچه,هم باشم,هنوز یک کودک ده ساله,بیشترنیستم,ونیازبه بازی دارم,و"اقتضای سن کودکیست,که اقتضا میکندکه من بازیهای کودکانه ی خودراهم درجای خود,بکنم"!این جمله حقیقتی ست اماکجابایدآنرابکارببریمنه درزمانی که کودک ونوجوان ما باید تجربهها را نیز تجربه کند وخوددریابد تلخی زندگی چگونه است وچه باید بکندنه وقتی آدم چهل ساله ای گرفتاروناراحت به نزدماآمده ومابه او بگوئیم ازدرخت بیاپائین وبزرگ شوودرنهایت خوب "ابن سینا" دران زمان واقعاباهمه ی دانش وآگاهی وتیزهوش بودن درعالم,واقعی زندگی یک بچه بودومی بایست,بازی میکرداین آقاوخانومکه بتو روکرده است اکنون وحالاوقت بازی نداردولی شاید پای,آن بیافتد مثل خودمن بالای درخت هم برودوازلذت نشستن درآن بالاودیدن مناظرازآن بالا استفاده هم,ببردامااصلاهدف ازدادن پندواندرز دراین میان,چرافراموش شد هدف چه بودکه اندرزی اینگونه,داده شدبسیاری ازاندرزها درمکانی داده میشود که نه جای آن است نه,اثربخش است نه فایده ای داردنه,دردی رابرمشکل شخص متقابل ماکم میکندتازه"ابن سینا"همان بالا ماند چون براستی هم بچه ای ده ساله بود که میبایست بازی میکردوتوقع اینکه چون نابغه است بهتراست مانندنابغه رفتارکند چیزی بود میبایست استاد داو نیز درک میکردوانرا این نابغه"ابن سینا"بهترازاو میدانست وآن این بودکه کودک بایدکودکی کند جوان جوانی واگردربازی وسرگرمی وحتی زندگی,اشتباهی کرداین مطابق سن اوست,اوبایداین اشتباهات رابکندواگر اشتباه نبوداگر شکست نبودتجربه درکجا ی این عالم معناپیدامیکردکدامین پیروبزرگی قادربود پندی بمابدهدیا اندرزی راچاره ای در راه ومشکل ماکندویاکی سخنان بزرگان تااین حدارج ومرتبه ای,درتمام دنیا پیدامیکردکه هزاران هزارکتابی دردنیانوشته شودواشخاصی چون *"ارد بزرگ "واندیشمندان وفیلسوفانی ساخته شوندکه برای رسیدن به تمامی این تجربه هابسیار سختی ورنج کشیده اند تا امروزمنو شمادرخانه پابروی پاگذاشته,کتابی درجلو رو, درآرامش کامل خواننده تنها جملاتی ازآنان باشیم که در|آن درزندگی پوست انداخته اند بسیار شکسته شده اند بسیار رنج دیده اند وزندگانی را به سختی طی کردند تا شدند اینکه امروز شدند وکتابهائی نوشته شدازافکارایشان وبواقع از رنجها دردها شکستها وپیروزیهای ایشان که ارج هریک جمله ارزش یک زندگی ر باید به ما نشان دهد زندگی بزرگان عالم را.
ولی نشسته درخانه بدون داشتن وتجربه کردن یکی,ازاین صدجمله که درپیخود معنای یک زندگی راداشته است فقط به فقط جمله ای بخوانیم یا بیاد نگه داریم یا بابستن کتاب فراموش کننیم جملات وکلامی چون اینکه *ارد بزرگ میفرمایند :
*اندرزپیران،بیشترزمان هامملوازخون ودرداست که,بدبختانه جوان ازفهم,آن ناتوان است.اردبزرگ
درنتیجه تغییردادن یک انسان یااصراربراینکه تغییر کندنه پنددرستی ست نه"اندرز عاقلانه ای" دردرابایدجست وهمان راحل کردمسلماپس ازآن,این شخص نیزاین تجربه راعمری باخودخواهدکشید ودگرباره به چاه امروزی که درآن هست نخواهدافتادلذاپند زمانی ارزشمنداست که یاوری ویاری به انسان درزمان غم واندوه وگرفتاری ومشکل بدهدوحتی اینکه ماخوشمان بیاید همواره چون مادر بزرگ وپدربزرگی قصه گوباشیم ومدام لبی برای پندواندرز, مسلم است که برای همگان خسته کننده,وکسالت آورمیشودوحتی چندی بعد تلاش میکنندباانسان دریکجانباشند مبادادوباره شروع کندباینکه بگوید فرزندم!برای زندگی چگونه باش چگونه نباش !که بااولین کلام:فرزندم!...دل طرف راغم خواهدگرفت که ای وای خدای من بازشروع شد!وبازاین خودماهستیم که,ارزش "سخن"خود پائین آورده ایم که شخص دردل بگوید:وای,باز شروع شد!نوع پرورش وتفکرفردی,که سالها ی سال بااو بوده است با یکی دوبار گفتن اینگونه باش آنگونه نباش که تغییر نمیکند چراباید بی جهت تلاشی بیهوده کرده وزمانی را گفتن ناممکن ها کنیم که بدرد کسی نمیخورد؟!ما شایدبتوانیم فرزند دوساله ی خودرابگونه ای بار بیاوریم که پیروپندواندرزهای ماباشدامادرعین حال نمیتوانیم همیشه وهمواره درهمه جاحامی اوو مراقب اوباشیم که هرگزبدون پندواندرز گامی برندارد, اونیز بزرگ خواهد شد وپندوانرزهائی را که عقل,اوقبول میکندودنبال میکندوتجربیات خودراتجربه زندگی خود میکندودرکنار پندواندرزهای دیگر تلاش میکند به روش خود خیلی کند,واین غیرممکن است که مابتوانیم همه ی عمراورافقط با آنچه خود به اوآموخته ایم راه ببریموهموراه مراقب اووزندگی او باشیم زمانی مانیز پرندگاه خودرابایدپرداده وپس از یاددادن فن"پرواز"درزندگی,ایشان راراهی زندگی خودکنیم تاخودبه گونه ی خودزندگی کنددانه ازعمربرچیند پس انداز کندوزندگی خودوآشیانه ی خودرابسازد.
*- فراموش نشدنی ترین,اندرزهاآنهایست که,اندوهی فراوان,برای بدست آوردنشان کشیده ایم.*ارد بزرگ
وازاین روکه,انسان مسلما برای آموختن هزاراشتباهی میکندوآدمی جائزالخطاست انسان,اشتباه میکندآدمی گاه بی آنکه,بخواهدحتی راهی رامیرودکه,انتهای آن شیب خطرناکی حتی روبسوی سرازیر شدن به عمق دره ای ست امابی خبرازانتهاباز میرود,ولی باهمه ی اینها,براستی وقتی اشتباهی رخ میدهدباید اینگونه فکرکردکه:چه کسی عمدااشتباه کرده است همگان برایشان این,اتفاقی بوده است که افتاده است واکنون نیازمندیاری هستندنه سرزنش ونکوهش واصراربراینکه بطورکامل تغییرکن چون معلوم شدتااینجاکه آمدی,آدم درست وحسابی نبودی,که ضربه خوردی وبنوعی که,انگاربه ما میگویند:آدم شو!ودرحرف بگونه ای هستندکه انگاربگوینداصلاحقت بودبایداین بلا به سرت میامدیا شایدتعارف هم نداشته باشندوعلناهم,همین رابگویندوادامه دهند که:هرچه کردی,اشتباه بوده هست خواهدبوداصلا روش زندگی تودرست نیست ودرنهایت بگونه ای که,انگاراین است که رک بگویند:بزارآب پاکی بروی دستت بریزم توتابحال,اصلاآدم هم نبوده ای چه برسدبه آدمی باتجربه ...خوب اگراینگونه میخواهید پندبدهید ممنون! مانیازی نداریم چون درد که دوا نشدهیچ تازه به این نتیجه رسیدیم که فقط شماآدمید وماکه روزگاری خیال میکردیم درکله پری مغز گوسفند میخوردیم انگار فقط مغز خرخوردیم وخودمان خبرنداشتیم شایدم زیرسر کله پژی بوده,باشد خداداند!چون معلوم شد ما اصلا عقل نداریم وآدم نیستیم وهیچ نمدیانیم ومحتاج همین دوتا پند شما بودیم که یادمان بیاندازد که ادم نیستیم!ارزش پند را انقدر بی اعتبار نکنید درست نیست که اعتبار سخنان بزرگان اینگونه به هیچ گرفته شود وبه بیراهه ازآن استفاده شودو خلاصه اینکه اینگونه پند دادن هاست که ارزش پندواندرزوسخنان عمیق وباارزش پیرمندان وپیرسالان وبزرگان جامعه را بی ارزش کرده تاکنون چه نتیجه ای داشته جرایاتنکه,عموم حتی ازخواندن سخن بزرگان نیزخسته شده وحوصلشان سرمیرودیاحتی ازآن گریزانند.چراکه طبق عادت مداوم ومداوم هر کسی و همه کس درهمه جا,آشنا وغریب گوئی پندگویان عالمندودرهمه مورد روزانه ودر زندگی هزاربارشایدپندواندرزبجاونابجا شنیده اندودیگرلبریزندوتحمل اینکه خودبدنبال پندواندرزرفته بیشتربرخودوباور خویش شک کنندراندارند.
___ گلخانه ی دنیا ____
منم آنکس که با شادی وامید
گل مهرم دراین « گلخانه» روئید
ندانستم همه رنگ وفریب است
بدنیائی پُر از اندوه وتردید
چو دنیا جایگاهی از دوروئی ست
بدی , بهتر زخوبی ونکوئی ست
حقایق جای خود داده به تزویر
جفا بینی چو راهت راستگو ئی ست
بدی , دنیا به ویرانی کشانده
دگر « گلخانه ای» برجا نمانده
اگر روید گلی باشد گل یخ
که سردی را دراین دلها نشانده
دگر از باغبان گویا , اثر نیست
نوای زندگانی را خبر نیست
همه در مشغله اندر پی سود
کسی را بر گلستانی گذر نیست
دگر دنیا شده غمخانه ای سرد
گل هر چهره ای، پژمرده وزرد
نمی خواند ، دگر بلبل بدین باغ
چه این ویرانه ای باشد پُر از درد
کنون عشـقی درون سینه ای نیست
میان سینه ها، جز کینه ای نیست
چـرا دلها همه خالی زعـشق اسـت
به قـلبی صــافیِ آئینه ای نیست
چـرا آن دل که پُـر ازعـاشقی بـود
درون خـلوتش جز گــریه ای نیست
درونِ سینه ی عاشـق ، خـدایا
به جز غمهادگر گنجینه ای نیسـت
27 خرداد 1360
____سروده ی فـرزانه شــیدا
ادامه در آدرس زیر
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_6146.html
کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه شیدا"
●بعُد سوم آرمان نامه اُردبزرگ
● فرگرداندرز●
ماانسانها بیش ازهرچیزدرزندگی ودر طول مدت عمر خود پندواندرزمیشنویم ومیتوانم بگویم اینهمه که,درایران ودربین مسلمانان متداول است,درهیچ کجای,دنیاتابدین حداین امری متداولنیست وسخنان بزرگان که خودنوعی پندواندرز است جای خودرادر زندگی مردمان دارد ودرزندگی عمومی معمولا کمتر کسی بکار کسی کارداردتابدون آنکه, اوبخواهد کسی باو پند واندرزی بدهد وشاید درخانواده ها وبین والدین وفرزندنیز پندهاواندرزهائی ردوبدل میشوداما بشدت ماایرانیان نیست ومیتوانم بگویم که شاید این ازاینروست که زیادی دادن پند واندرزبه,اطرافیان پس ازمدتی دیگران را خسته کرده وبستوه میاوردواینسوی آبهانیز چون معنقدند که پندواندرز درزمانی می بایست داده شود که نیازآن دیده شودودر بسیارکوتاه باشدودرعین حال عمیق.
*- پر حرفی درهنگام اندرز،ازاثر آن می کاهد.*ارد بزرگ *
وهمواره تلاش براین است که درنوع تربیت آموزشی بخصوص دردبستانها مدارس ودانشگاهااین نوع پند واندرزهائی که لازمه ی زندگیست با برانامه ریزی خاصی به دانش آموزان بزرگ,وکوچک داده شود که شکل متداول پندواندزها یابصورت داستهانهاوقصه هادرکتاب باشدودرلابلای برنامه های متداول کلاسی باشد یابنوعی چه ازسوی خانواده,چه آموزش وپرورش داده شودکه بااحساس وغرورکودک ونوجوان وجوان نیز بازی نشودوتوجه خاصی نیزبه گفتن شکل آن دارندچراکه پندواندرزگاهی درزمانی داده میشود که بیش ازانکه شکل یاد دادن بنوع دلسوزانه پدرانه ومادرانه راداشته باشددراکثر مواقع مثل سرزنش ونکوهش ازآن استفاده میشودوتلاش براین است که حتی درصورت اینکه اشتباه وخطائی رخ داده است به جبران آسیب آن بپردازیم ومشکل رانیزحل کنیم, نه,اینکه خودغمی شویم برغمی دیگر..
____ وتو...رفتی _____
به هزار نغمه برایت گفتم
با هزار نگاه
با لبخندهای بسیار
وگاه بااشکهایم نیز
تا شاید گوشه ای
از آنهمه محبتی را
که دردل برتو بود
بازگفته باشم
افسوس ...
افسوس هرگر ندانستی
چگونه میتوان
اینهمه عاشق بود
چراکه هرگز
کلامم را درنیافتی
وهرگز ندانستی ...
چگونه دوستت میدارم
ورفتی...
تنهائی اینجا بامن است
خاطره هایت را
برایش بازخواهم گفت
در لحظه لحظه ی دلتنگی.... بی تو...
_____ 1387 /ف.شیدا ______
سخن ,پند واندرزی که برای آینده ی کسی مهم وضروریست به نوعی داده شودکه,احساس نکوهش وسرزنش رادرشخص تولیدنکندحال چه کودک وجوانی باشدچه هرانسانی درهر سن وسالی زیراهدف ازآن,این نیست که ماکسی راسرزنش کرده وکوچک کنیم یاباغروراوبازی کنیم,اماچون بسیاری,ازچیزهای دیگربمانند تمثیل هاوضرب المثلهادرایران متداول شده است که به عنوان نوعی متلک وکنایه زدن به یکدیگراز آن بهره جویندچه,درجامعه چه,حتی,درخانه,وخانواده,وهمین امرباعث شده است که بسیاری درزمانی که می بینند کسی حتی,ازروی دوستی قصد دادن پندی راداردبازاحساس ناراحتی میکندویاحتی گوشی را درمیکندوآن دیگری رادروازه.چراکه معمولاکم پیش میآیدکه پنددادنِ,ایشان براساس این نباشد که درجائی,ایرادی به شخص بگیرندومتلکی نیزگفته باشندوخنده ای به,تمسخر نیزدرپایان مزه ی آن کنندواین شده است که,کمترکسی امروزه علاقه ای به شنیدن پندواندرزی داردکه سراسرکنایه وسرزنش ومتلک گوئی باشدوبنوعی تمسخروتحقیرنه درمعنای واقعی پندواندرزی برای,نشان دادن راهی ودلسوزی ومهربانی ویااز سردوستی وعشق حتی والدین نیز اینوع پندواندرز دادنها راچنان بی ارزش کرده اند که فرزند کودک ونوجوان وجوان تنه خیره بایشان نگاه میکندامادرعالم,افکارواندیشه های خود سیرمیکند وگوش شنوائی به آن نمیسپاردوعلت هم,همین است که,ماارزش واعتبارپندواندرزهاراازبین برده ایم ومقام,ارزشمندتجربیاتی,راکه نویسنده ی اولیه ی,آن پندواندرز,رابه,این رسانیده که پنددادواندرزی نوشت رانیزبی بهاکرده ایم و"قدرتِ پندی"راکه براستی میتوانست راهگشای مادرزندگی باشد نیزازآن گرفته ایم وحتی ارزش جوک روزانه,ازآن بیشتر شده است ومردم بیشتر تمایل دارند جوک وچیزهای شیرین بشنوند تاپندواندرزی برای بهتر شدن زندگی ودرعین حال بایدخاطر نشان کرد پند جائی بایدداده شودکه کارائی داشته باشدنه,اینکه فقطبه لحاظ گفتن کنایه,ومتلکی لب گشوده شود وقدروارزش پندی رابه,هیچ کشانده,اعتبارخودوپندراازبین ببرن چراکه وقتی پندی بیجا ونابجا وتنهابرای,آزردن بکاررود,بی ارزش ترین سخن نیزمیتواندتلقی شود.نه لااقل "درجائی که هدف مادادن پندی برای,راهنمائی کسی ست",چراکه کارائی خودرابارنجش فردِمقابل,بطورکامل,ازدست میدهدوشایداین پندحتی خاطره ی بدی نیز,برای آن شخص شودکه,هربار دیگری درهرجای دیگری,آنراشنیدبیادبیاوردکه پدرم یامادرم ودوستم...بااین پند مرابه ببادتمسخر وسرزنش گرفت یاباعث رنجش من شدلذا"ارزش پندواندرز"راپاس بداریم ودرست وبجاازآن,استفاده کنیم یالااقل باینگونه,نباشد که,دل کسی راباآن,بشکنیم که,هدف,ازدادن پندوندرزبه کسی,هرگزاین نبوده است.
*- اندرز جوان باید کوتاه،تازه و داستان وار باشد.*اُرد بزرگ
____ با برگ :« فریدون مشیری » ______
حریق خزان بود
همه برگ ها آتش سرخ
همه شاخه ها شعله زرد
درختان همه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی که می سوخت میریخت می مرد
و جامی ساوار چندین هزار آفرین
که بر سنگ می خورد
من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخه ها می گذشت
و سر در پی برگ ها می گذاشت
فضا را صدای غم آلود
برگی که فریاد می زد
و برگی که دشنام می داد
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد
و در چشم برگی که
خاموش خاموش می سوخت
نگاهی که نفرین به پاییز می کرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهها می گذشتم
همه هستی ام جنگلی شعله ور بود
که توفان بی رحم اندوه
به هر سو که می خواست می تاخت
می کوفت می زد
به تاراج می برد
و جانی که چون برگ
می سوخت می ریخت می مرد
و جامی سزاوار نفرین
که بر سنگ می خورد
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی که خاموش
می سوخت گفتم
مسوز این چنین گرم
در خود مسوز
مپیچ این چنین تلخ
بر خود مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور
ترا می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ
____« فریدون مشیری » ____
ماآنقدرازدنیای پیرامون خوددرطول زندگی خوبی وبدی میبینیم که نیازانسانی ماپندها واندرزهائی ازسرمهراست ویاوری ولی,افسوس که,وقتی حتی به سراغ انسان بدوستی میایندوانسان رااندوه می بینند,بیش ازاینکه به دلداری بپردازندوبه گونه ای پنددهدکه شخص آرام گرفته,وراه خود پیداکندانقدرازاین سخن میرودکه تواشتباه میکنی,اشتباه میبینی,اشتباه,فکر میکنی,رفتارت ناردرست بود,اینطوری نبایدبکنی,جان من ازتجربه هاخوب برداشت نمیکنی,استفاده درست نمیکنی خودت میگویی,اماعمل نمیکنی]وووو...وهمانطورکه می بینید بیشترازاینکه دردی دواکنندازانسانی که درناراحتی وکلی گرفتاراست مدام ایرادگرفته,وبنوعی بجای پندواندرزی که,دردرادواکندازشما میخواهندخودتان نباشیدوخودراعوض کنیدوکس دیگری شویدامااینگونه پنددادن بدرداحدی نمیخورد هیچکس یک شبه,تعییر نمیکند بخصوص دردوره ناراحتی وبا این سرزنشهای شما!وهیچ کسی هم یک روزه این چنین آدمی که هست ,نشدوهیچکس نیز نمیتواندتمامی خط ومش وباورهای خودرانیزیک شبه بدور بریزدوکس دیگری باشدواگرمهربان,است تلخ وبداخلاق شود,اگرتلخ وبداخلاق است یکدفعه تمام عملکرد زندگی,راعوض کندآدمی خندان وآرام,وخونسردشودهدف که,وقت تلف کردن نیست دراین نقطه ی اتفاق وغم میبایست چاره جست نه,اینکه تئوری تحویل شخص بدهیم که بزرگ باش عاقل باش "ابن سینا"بالای درخت بودکه استاداوازراه,آمده وبه سرزنش گفت:" ابن سینا بیاپائین جای تو که"ابن سینا" هستی بااینهمه دانش ودانائی آن بالا نیست"!واودرجواب به لبخندی گفت" "من هرچه,هم باشم,هنوز یک کودک ده ساله,بیشترنیستم,ونیازبه بازی دارم,و"اقتضای سن کودکیست,که اقتضا میکندکه من بازیهای کودکانه ی خودراهم درجای خود,بکنم"!این جمله حقیقتی ست اماکجابایدآنرابکارببریمنه درزمانی که کودک ونوجوان ما باید تجربهها را نیز تجربه کند وخوددریابد تلخی زندگی چگونه است وچه باید بکندنه وقتی آدم چهل ساله ای گرفتاروناراحت به نزدماآمده ومابه او بگوئیم ازدرخت بیاپائین وبزرگ شوودرنهایت خوب "ابن سینا" دران زمان واقعاباهمه ی دانش وآگاهی وتیزهوش بودن درعالم,واقعی زندگی یک بچه بودومی بایست,بازی میکرداین آقاوخانومکه بتو روکرده است اکنون وحالاوقت بازی نداردولی شاید پای,آن بیافتد مثل خودمن بالای درخت هم برودوازلذت نشستن درآن بالاودیدن مناظرازآن بالا استفاده هم,ببردامااصلاهدف ازدادن پندواندرز دراین میان,چرافراموش شد هدف چه بودکه اندرزی اینگونه,داده شدبسیاری ازاندرزها درمکانی داده میشود که نه جای آن است نه,اثربخش است نه فایده ای داردنه,دردی رابرمشکل شخص متقابل ماکم میکندتازه"ابن سینا"همان بالا ماند چون براستی هم بچه ای ده ساله بود که میبایست بازی میکردوتوقع اینکه چون نابغه است بهتراست مانندنابغه رفتارکند چیزی بود میبایست استاد داو نیز درک میکردوانرا این نابغه"ابن سینا"بهترازاو میدانست وآن این بودکه کودک بایدکودکی کند جوان جوانی واگردربازی وسرگرمی وحتی زندگی,اشتباهی کرداین مطابق سن اوست,اوبایداین اشتباهات رابکندواگر اشتباه نبوداگر شکست نبودتجربه درکجا ی این عالم معناپیدامیکردکدامین پیروبزرگی قادربود پندی بمابدهدیا اندرزی راچاره ای در راه ومشکل ماکندویاکی سخنان بزرگان تااین حدارج ومرتبه ای,درتمام دنیا پیدامیکردکه هزاران هزارکتابی دردنیانوشته شودواشخاصی چون *"ارد بزرگ "واندیشمندان وفیلسوفانی ساخته شوندکه برای رسیدن به تمامی این تجربه هابسیار سختی ورنج کشیده اند تا امروزمنو شمادرخانه پابروی پاگذاشته,کتابی درجلو رو, درآرامش کامل خواننده تنها جملاتی ازآنان باشیم که در|آن درزندگی پوست انداخته اند بسیار شکسته شده اند بسیار رنج دیده اند وزندگانی را به سختی طی کردند تا شدند اینکه امروز شدند وکتابهائی نوشته شدازافکارایشان وبواقع از رنجها دردها شکستها وپیروزیهای ایشان که ارج هریک جمله ارزش یک زندگی ر باید به ما نشان دهد زندگی بزرگان عالم را.
ولی نشسته درخانه بدون داشتن وتجربه کردن یکی,ازاین صدجمله که درپیخود معنای یک زندگی راداشته است فقط به فقط جمله ای بخوانیم یا بیاد نگه داریم یا بابستن کتاب فراموش کننیم جملات وکلامی چون اینکه *ارد بزرگ میفرمایند :
*اندرزپیران،بیشترزمان هامملوازخون ودرداست که,بدبختانه جوان ازفهم,آن ناتوان است.اردبزرگ
درنتیجه تغییردادن یک انسان یااصراربراینکه تغییر کندنه پنددرستی ست نه"اندرز عاقلانه ای" دردرابایدجست وهمان راحل کردمسلماپس ازآن,این شخص نیزاین تجربه راعمری باخودخواهدکشید ودگرباره به چاه امروزی که درآن هست نخواهدافتادلذاپند زمانی ارزشمنداست که یاوری ویاری به انسان درزمان غم واندوه وگرفتاری ومشکل بدهدوحتی اینکه ماخوشمان بیاید همواره چون مادر بزرگ وپدربزرگی قصه گوباشیم ومدام لبی برای پندواندرز, مسلم است که برای همگان خسته کننده,وکسالت آورمیشودوحتی چندی بعد تلاش میکنندباانسان دریکجانباشند مبادادوباره شروع کندباینکه بگوید فرزندم!برای زندگی چگونه باش چگونه نباش !که بااولین کلام:فرزندم!...دل طرف راغم خواهدگرفت که ای وای خدای من بازشروع شد!وبازاین خودماهستیم که,ارزش "سخن"خود پائین آورده ایم که شخص دردل بگوید:وای,باز شروع شد!نوع پرورش وتفکرفردی,که سالها ی سال بااو بوده است با یکی دوبار گفتن اینگونه باش آنگونه نباش که تغییر نمیکند چراباید بی جهت تلاشی بیهوده کرده وزمانی را گفتن ناممکن ها کنیم که بدرد کسی نمیخورد؟!ما شایدبتوانیم فرزند دوساله ی خودرابگونه ای بار بیاوریم که پیروپندواندرزهای ماباشدامادرعین حال نمیتوانیم همیشه وهمواره درهمه جاحامی اوو مراقب اوباشیم که هرگزبدون پندواندرز گامی برندارد, اونیز بزرگ خواهد شد وپندوانرزهائی را که عقل,اوقبول میکندودنبال میکندوتجربیات خودراتجربه زندگی خود میکندودرکنار پندواندرزهای دیگر تلاش میکند به روش خود خیلی کند,واین غیرممکن است که مابتوانیم همه ی عمراورافقط با آنچه خود به اوآموخته ایم راه ببریموهموراه مراقب اووزندگی او باشیم زمانی مانیز پرندگاه خودرابایدپرداده وپس از یاددادن فن"پرواز"درزندگی,ایشان راراهی زندگی خودکنیم تاخودبه گونه ی خودزندگی کنددانه ازعمربرچیند پس انداز کندوزندگی خودوآشیانه ی خودرابسازد.
*- فراموش نشدنی ترین,اندرزهاآنهایست که,اندوهی فراوان,برای بدست آوردنشان کشیده ایم.*ارد بزرگ
وازاین روکه,انسان مسلما برای آموختن هزاراشتباهی میکندوآدمی جائزالخطاست انسان,اشتباه میکندآدمی گاه بی آنکه,بخواهدحتی راهی رامیرودکه,انتهای آن شیب خطرناکی حتی روبسوی سرازیر شدن به عمق دره ای ست امابی خبرازانتهاباز میرود,ولی باهمه ی اینها,براستی وقتی اشتباهی رخ میدهدباید اینگونه فکرکردکه:چه کسی عمدااشتباه کرده است همگان برایشان این,اتفاقی بوده است که افتاده است واکنون نیازمندیاری هستندنه سرزنش ونکوهش واصراربراینکه بطورکامل تغییرکن چون معلوم شدتااینجاکه آمدی,آدم درست وحسابی نبودی,که ضربه خوردی وبنوعی که,انگاربه ما میگویند:آدم شو!ودرحرف بگونه ای هستندکه انگاربگوینداصلاحقت بودبایداین بلا به سرت میامدیا شایدتعارف هم نداشته باشندوعلناهم,همین رابگویندوادامه دهند که:هرچه کردی,اشتباه بوده هست خواهدبوداصلا روش زندگی تودرست نیست ودرنهایت بگونه ای که,انگاراین است که رک بگویند:بزارآب پاکی بروی دستت بریزم توتابحال,اصلاآدم هم نبوده ای چه برسدبه آدمی باتجربه ...خوب اگراینگونه میخواهید پندبدهید ممنون! مانیازی نداریم چون درد که دوا نشدهیچ تازه به این نتیجه رسیدیم که فقط شماآدمید وماکه روزگاری خیال میکردیم درکله پری مغز گوسفند میخوردیم انگار فقط مغز خرخوردیم وخودمان خبرنداشتیم شایدم زیرسر کله پژی بوده,باشد خداداند!چون معلوم شد ما اصلا عقل نداریم وآدم نیستیم وهیچ نمدیانیم ومحتاج همین دوتا پند شما بودیم که یادمان بیاندازد که ادم نیستیم!ارزش پند را انقدر بی اعتبار نکنید درست نیست که اعتبار سخنان بزرگان اینگونه به هیچ گرفته شود وبه بیراهه ازآن استفاده شودو خلاصه اینکه اینگونه پند دادن هاست که ارزش پندواندرزوسخنان عمیق وباارزش پیرمندان وپیرسالان وبزرگان جامعه را بی ارزش کرده تاکنون چه نتیجه ای داشته جرایاتنکه,عموم حتی ازخواندن سخن بزرگان نیزخسته شده وحوصلشان سرمیرودیاحتی ازآن گریزانند.چراکه طبق عادت مداوم ومداوم هر کسی و همه کس درهمه جا,آشنا وغریب گوئی پندگویان عالمندودرهمه مورد روزانه ودر زندگی هزاربارشایدپندواندرزبجاونابجا شنیده اندودیگرلبریزندوتحمل اینکه خودبدنبال پندواندرزرفته بیشتربرخودوباور خویش شک کنندراندارند.
___ گلخانه ی دنیا ____
منم آنکس که با شادی وامید
گل مهرم دراین « گلخانه» روئید
ندانستم همه رنگ وفریب است
بدنیائی پُر از اندوه وتردید
چو دنیا جایگاهی از دوروئی ست
بدی , بهتر زخوبی ونکوئی ست
حقایق جای خود داده به تزویر
جفا بینی چو راهت راستگو ئی ست
بدی , دنیا به ویرانی کشانده
دگر « گلخانه ای» برجا نمانده
اگر روید گلی باشد گل یخ
که سردی را دراین دلها نشانده
دگر از باغبان گویا , اثر نیست
نوای زندگانی را خبر نیست
همه در مشغله اندر پی سود
کسی را بر گلستانی گذر نیست
دگر دنیا شده غمخانه ای سرد
گل هر چهره ای، پژمرده وزرد
نمی خواند ، دگر بلبل بدین باغ
چه این ویرانه ای باشد پُر از درد
کنون عشـقی درون سینه ای نیست
میان سینه ها، جز کینه ای نیست
چـرا دلها همه خالی زعـشق اسـت
به قـلبی صــافیِ آئینه ای نیست
چـرا آن دل که پُـر ازعـاشقی بـود
درون خـلوتش جز گــریه ای نیست
درونِ سینه ی عاشـق ، خـدایا
به جز غمهادگر گنجینه ای نیسـت
27 خرداد 1360
____سروده ی فـرزانه شــیدا
ادامه در آدرس زیر
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_6146.html
| ||||
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر